بابا لنگ دراز – آلیس جین وبستر
چهارشنیه ي نحسچهارشنبه ي اول هرماه روز واقعا مزخرفی بود که همه با ترس و لرز منتظرش بودند با شجاعت تحملش میکردند وبعد فوري فراموشش میکردند.در این روز کف زمین همه جاي ساختمان باید برق می افتاد،میزو صندلی ها خوب گردگیري و رختخواب ها صاف وصوف میشد.ضمن اینکه نودو هفت بچه ي یتیم کوچولو که توي هم لول میخوردند باید حسابی ترو تمیزمیشدند،سرشان شانه میشد،لباس چیت پیچازي نو و آهارخورده به تنشان میرفت و دکمه هاشان انداخته میشد و بههمه ي آنها تذکر داده…